تصویر مرتبط

یادمه در دوره ای از زمان یک روز عشقم ازم خواست تا براش دل نوشته بنویسم ولی اون

زمان من بخاطر متمرکز نبودن افکارم موفق نمی شدم و لی امروز برای طو می نویسم عشقم

امیدوارم قدرت و احساس بیانم آن قدر قدرتمند باشد تا گوشه ای از رضایت دل تو رو جذب

خـــــودش کـــنــــد  

 بار دیگر قلمم به کاغذم نزدیک می شود تا بار دیگر حرفهای دلم را بر روی سطرهای دفتر

100 برگم بنویسد می ترسم!

 

 از تمام شدن جوهر قلمم می ترسم

 از تمام شدن برگهای دفترم هراسی نیست

درست است حرفهای دلم زیاد است

 ولی خلاصه می گویم

 تا قلمم جوهرش تمام نشود و دفترم برگهایش

   نتیجه تصویری برای متن جدا کننده

فاصله ها گاهی خوبن و گاهی بد البته بدیشان از نظر من بیشتر است تا خوبیشان البته بازم

بستگی دارد این فاصله بین چه کسانی باشد

لیلی و مجنون = سخت اما شیرین

دوست با دوست = خوب ولی دردناک

دوست با دشمن = خوب و عاقلانه

حرف امروز من فاصله ی دوست با دوست نیست

حرف امروز من فاصله ی دشمن و دوست نیست

حرف امروز من فاصله یار و مجنون با دار است

   نتیجه تصویری برای متن جدا کننده

آری این روزهایم بسیار سخت می گذرد آن چنان که می خواهم  خودم را با طناب دار بزنم

شاید بگویید این مرد دیوانه شده است بله راست می گویید حالا مگر معنی مجنون غیر از این

است؟

دوری و فاصله و دلتنگی  واسه ی مجنون آسون نیست

هرکاری ز مجنون سر بزند کار هر مرد عاقل نیست

مردم گویند مجنون دیوانه شده

مگر معنی مجنون جز دیوانگی چیست؟

   تصویر مرتبط

دوستت دارم  بی بهانه عاشقانه صادقانه

دوستت دارم از کذشته  و حال و تا آینده

دوستت دارم از دیروزها و امروزها و تا قیامت

دوستت دارم با هر تپش قلبم و هر برق نگاهت با هر قدم

دوستت دارم شاید جمله ی تکرار باشد ولی محبت  و عشق تکرار نیست

 نتیجه تصویری برای متن جدا کننده

این روزها خیلی مدار بی قراریم آلار میدهد طو کجایی آخر؟

این روزها دفعات  تپش قلبم مثل آن روزهای با هم بودنمان دیگر نیست کم شده است

این روزها کارم خیره شدن به عکسات شده قلب دیوونه ی من حس می کنه تنها شده

این روزها رویایم دیدن خوابت شده اما بازم سهم من از خواب ها دیدن کابوس شده

این روزها آغوشم آغوش واقعیت را می خواهد ،آغوش مجازی دیگر حتی  کمی از

بی قراریهایم کم نمی کند 

 

             نوشته شده توسط سامان در 24 آبان 1396



نظرات شما عزیزان:

sina
ساعت1:44---31 فروردين 1399
ali booooooood
پاسخ:سلام مرسی ممنون می شم ادرس وبتونو بزارین


خانوم پگاه همسر سعید
ساعت2:27---30 فروردين 1399
likkeeeeeeeeeeeeeeeeeee
پاسخ:سلام بسیار ممنونم


Milad
ساعت19:30---13 شهريور 1397
زیبا عالی
پاسخ:سلام مرسی داداش شاد و موید باشی


tak17
ساعت21:28---13 بهمن 1396
وبتون واقعا عاليه

پاسخ:با عرض سلام و خوش امد گویی خدمت شما ،ممنونم نظر لطفتونه ، نظرات مثبت شما کمک به بقای وبلاگ است با تشکر امیدوارم هر جا که هستید شاد و پیروز باشید


f.f
ساعت16:17---4 بهمن 1396
اخی منکه تازه وبتو پیدا کردم:/
ولی انگاری شما یه چار پنج ماهی هست وبلاگ نویسیو گذاشتی کنار!!
پاسخ:سلام ممنون که به وبلاگم سر زدید یک چند وقتیه دیگه پست نمیزارم و دارم روی شعر و دکلمه کار می کنم ممنون که پیگیر وبلاگ خودتون هستید با ارزوی موفقیت و عمری طولانی برای شما و خانواده عزیزتون


بنده خدا
ساعت10:51---16 آذر 1396
بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند

که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...

اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،

نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی...
بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت

جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...
بعضی ها؛...
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...

اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...

می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!

بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛

یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...

...

و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.



"ناشناس"
پاسخ:با عرض سلام متن بسیار زیبایی بود امیدوارم زندگیتون پر از این بعضی ها باشد موفق باشید


بنده خدا
ساعت10:50---16 آذر 1396
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺭﺍ

ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ!

ﻣﺜﻼ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﮐﻪ می گوﯾﻨﺪ:
ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪﻡ
ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ می گوﯾﺪ:
ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ
ﯾﺎ ﭼﻪ می داﻧﻢ ﻫﺮﭼﻪ!
ﺍﺻﻼ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭد!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ می پرﺳﺪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﯽ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﯽ
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﯽ:

ﭼﻮﻥ "ﺩﻭﺳﺘﺶ دارم"...



"ناشناس"
پاسخ:دقیقا همینطور چون دوستت دارم دوست داشتنی که با دلیل باشد به نظر من یا تظاهر است یا ریا دوست داشتنی که با دلیل باشد بعد از بین رفتن آن دلیل صد در صد زندگی هم از هم می پاشه مثلا کسی که کسی رو برای پول هایش می خواهد با برشکست کردن آن طرف او رو حتما ترک خواهد کرد چون دیگر پولی ندارد دلیل او برای با او بودن پول بوده است کسی که کسی رو برای بدن و شکل ظاهریش می خواهد حتما بعد از تصادف آن طرف او رو ترک خواهد کرد چون دیگر سلامت و زیبایی قیل را ندارد پس همگی بیاییم به دنبال دوست داشتن های بی دلیل باشیم پیروز و پاینده باشید


بنده خدا
ساعت10:49---16 آذر 1396
زمستان که می آید ...

می شود دهان جاده ها را بست با زنجیر!

با زنجیر بست تا نگوید به کسی

تقویم چشم های تو، بهار ندارد!

اما...

فصل های زرد عمر من

بی تو، باران دارد

بی امان... تا دلت بخواهد!

تا دلت بخواهد سرمای تنم

آغوش بی کسی هایم را خاطره می سازد!


یاقوت های این طاق آویخته ی رَز نشان

شراب تلخ شیراز لبان تو شده است

که مست، مست، شاعران جهان را

باده پرست مذهب تو

کرده است!

کرده است هر آنچه نباید بکـند!


این روزها

طعنه می زند به لبخندم

قاب عکس تاکستانت...


"امیر معصومی" / آمونیاک

(با ویرایش)
پاسخ:متن بسیار زیبایی بود ممنونم


بنده خدا
ساعت10:48---16 آذر 1396
گوش های من، تنها مسیر منتهی به لبخند لبانم هستند. تاکنون آنها را اینگونه درک کرده ای؟ من با شنیدن کلام تو، تلخ باشد، تلخ می شوم.. شیرین باشد، شیرین می شوم.. تند باشد، گزنده می شوم.. نرم باشد، آرام می شوم. ساده است نازنینم و اگر مهربانی ات را در لابلای کلمات جا دهی من لبخند را مهمان چشمانت می کنم، رایگان!
اگر می دانستی چه اندازه همراهی با من آسان است چه بسا بر تمام ساعت های تیره ی بین ما افسوس می خوردی. من به کوچکترین، خوشم و تو به دنبال بهترین ها و بزرگترین ها، ساعت ها کلنجار می روی!
یک بوسه با تمام احساس! یک نوازش از روی دلتنگی و مهر! یک کلام عاشقانه ی کوچک مانند: بهترینم.. زیباترینم.. نازنینم.. عشقم! یک جمله تکراری مثل: می دونی چه قدر دوست داشتنی هستی؟
روح من با ریزترین تمایلات مهربان تو دو بال می سازد و هرگاه از زمین و آسمان دلت تنگ است، هرگاه خسته از هر جا دلت مأوایی آرام و بی دغدغه می خواهد، من آن بال ها را مأمن دلتنگی ات می کنم. آشیان ناآرامی هایت.. خستگی هایت.
من صبور می شوم.. عاشق تر می شوم .. دل زنده تر می شوم.. وقتی تو همیشه اما کوچک و لحظه به لحظه مرا در خاطر داری! به من حس و حال می دهی.. مرا شریک روح خود می دانی و مکمل لذت های جسمت! دنیای زنانه ام برای داشتن تو سرکش می شود! دلیل بهانه های من جاهای خالی نداشتن توست!
یک کلمه ی مهربان! یک حرف نرم و آرام.. یک نوازش.. کلامی لبریز مهر...

"سوگند"swts

پاسخ:بسیار زیبا بود مرسی


بنده خدا
ساعت10:48---16 آذر 1396
وقتی یکیو دوست داری
اشکشو درنیار
با اشکاش از چشماش میوفتی...
ازش فاصله نگیر
اگه سرد شه دیگه درست نمیشه ...

باهاش قهرنکن
بی تو بودن رو یاد می گیره ...
تهدیدش نکن
دعواش نکن
میره پشته یکی دیگه قایم میشه
اون آدم پناهش میشه ...

اگه دوستش داری
همونجوری که هست دوستش داشته باش

سعی نکن عوضش کنی
اگه دوستش داری
اشتباهاتشو به روش نیار، آدم جایزالخطاس ...

اگه دوستش داری
توو اوج بدی ها و تلخی ها و سختی ها
از آغوشت بیرونش نکن...
بزار یاد بگیره دنیاش، زندگیش، همون آغوشیه که توشه !
نزار بره جای دیگه ازدست تو گریه کنه

اون موقع اس که دیگه
تو، توی قلبش جایی نداری!!



"ناشناس"


بنده خدا
ساعت10:47---16 آذر 1396
گاهی دلم می خواهد بدانی حال من چگونه است. بدانی چطور دلتنگت می شوم. اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم!! می دانم قرار نبود که بیایی و چه زیبا می شود، کسی وقتی بیاید که قرار نیست...!! دلم که برایت تنگ می شود به عکس های یادگاری مان نگاه می کنم و هر لحظه تو را نفس می کشم. راستی آن چیزی را که چند سال پیش بردی، کجاست؟ اینگونه نگاهم نکن، دلم را می گویم..!

تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه ی زندگی اتراق کنی و بار تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی‌ات کمی در برود. راستی چه حکمتی است که من بیشتر ِ غروب ها دلم برایت تنگ می شود..!! نه، فکر نکنی که خورشیدی، نه عزیزم! خورشید نیستی چون خورشید شب ها نیست و گل های آفتابگردان را به حال خود می گذارد. اما جالب است که تو مهتاب هم نیستی که روزها بروی. در حقیقت تو هیچ وقت نمی روی! همیشه پیشم هستی. در ذهن و قلبم حضور داری. بهترین حضور، در بهترین قاب دنیا...!!

بمان، اما این بار از آن ماندن هایی که رفتن ندارد. این بار به زبان عامیانه بمان. به زبان همه، که وقتی تنها می شوند، ماندن کسی را زیر لب با صاحب آسمان ها در میان می گذارند. یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر است برایت می میرد، بمان. اما نه با سکوت! بگو ... بنویس... نقاشی کن، که به خاطر من مانده ای..!!

مهربانم..! دوباره سلام را می نویسم که زحمت گشودن لب‌هایت را برای پاسخش نبینم... فدایت شوم، همین که ته دلت چیزی مثل پاسخ، تکان بخورد برایم کافی ست. هر وقت نیستی طفل دلم لجوجانه پابر زمین می کوبد و هرلحظه تو را از من می خواهد! جوابش را چه دهم که رهایی از دستش بسی دشوار است و من سخت ناتوان!

همیشه قصه ی کهنه ی آمدنت را برایش تکرار می کنم تا آرام آرام به خواب رود... اما تا به کی او را دلخوش به آمدنت کنم!؟ تا به کی فریبش دهم!؟ خسته ام..!! همین فردا، قسم می خورم فراموشت کنم. اما چگونه!؟ وقتی باران وُ بید مجنون وُ سیب سرخ تداعی کننده ی توست!؟ نه، هنوز از سنگ نشده ام...

بادکنک بغضم بی اراده می ترکد، طفل دلم هراسان از خواب می پرد و دوباره تو را بهانه می کند...

دوست داشتن تو، دردی ست که تمامی ندارد!


"برگرفته از نامه های مریم حیدرزاده"

(با ویرایش و تغییر)


بنده خدا
ساعت10:46---16 آذر 1396
دستهایت را بی بهانه به من بسپار،

روی یک ریل با من همقدم شو،

تو آن سو من این سو،

می خواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم.

می دانم یک ریل همیشه یک خط موازیست،

می دانم تقاطع ندارد،

می دانم جفت شدنی در کار نیست،

من فقط به این دلخوشم

که قراراست به موازات تو قدم بردارم...


"ناشناس"


بنده خدا
ساعت10:45---16 آذر 1396
من عاشق نیستم!
فقط گاهی
حرف تو که می شود
دلـــــم
مثل اینکه تب کند،

گرم و سرد می شود..
توی سینه ام چنگ می زند..
آب می شود،

تنگ می شود..
تنگ می شود..

این عشق نیست

هست!؟



"ناشناس"


بنده خدا
ساعت10:44---16 آذر 1396
تمام راه با توام
با تو پرندگان را تماشا می کنم
با تو زیر سایه ی درخت می نشینم
با تو تمام خستگی هایم را از تن بیرون می کنم
حتی بر زانوان تو به خواب می روم
راه که تمام می شود
باز هم دلتنگ توام
دلتنگ تمام آسمان و درخت
دلتنگ تمام پرنده های جهان
دلتنگ بال های خیالی
که تو را به من
که مرا به تو می رساند...



"ناشناس"


بنده خدا
ساعت10:44---16 آذر 1396
یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.

به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...
همین.



"پویان اوحدی"


بنده خدا
ساعت10:43---16 آذر 1396
ماه من!

نشانی قلبت را هرگز از یاد نبرده ام
فرسنگ ها هم که دور باشی
هوایت که به سرم بزند
می نشانمت کنار رویا هایم
دست های دلواپسم را
قفل می کنم به بودنت..
"تو"

همان جان منی
که گاهی می رسی به لبهایم...



"ناشناس"


بنده خدا
ساعت10:41---16 آذر 1396
دیروز حوالی هوای عصر، عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند (آب زنید راه را، هین که ...).... خودم را به اشتیاق کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای درکوبه شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید؟ من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد..

می خواستم چیزی برایت بنویسم و حالا که دستانم را به شوق تو، روی صفحه کلید می لغزانم از بهار و پرنده سرشارم. کاش کنارت بودم تا برایت می گفتم و می گفتی که چه اندازه تنهایی ام و تنهای ات بزرگ است..!

امروز مثل همه روزهایی که ندیده امت، مثل همه این چند روز که بودی و بر جان عطشناکم باریدی... مثل همه دلتنگی های این همه پاییز پاییز، پاییز روزهایم، چشم به انتهای کوچه دوخته ام... فالگیرهای دروازه قرآن گفته بودند روزی فرا می رسی از بلندی های ماه... من تمام شب ها را چشم به آسمان دوخته ام... من امروز آغوشم بوی بهار می هد... من باید به فکر چند شاخه شمع و چند خوشه انگور برای سرخوشی عصر امروز باشم.... فکر همه چیز را کرده ام... همین که تو بیایی همه چیز شیرین می شود... کاش هر چه زودتر بیایی ...

که غم از دل برود چون تو بیایی ...



"ناشناس"


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 13 مهر 1397برچسب:, | 1:28 | نویسنده : Saman Tanha |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.

پشتیبانی

محرم الحرام تسليت